گل مه پیکر بینی قلمی رفت و پرید
نفسم بود و به یک بازدمی رفت و پرید
اول کار خودش با دل من راه آمد
مانده از راه فقط یک قدمی رفت و پرید
من خودم بال درآوردن او را دیدم
هی تلو خورد و زمین.بعد کمی رفت و پرید
خواستم بال دلم را بدهم دست خودش
فرصتی داشت به این مغتنمی رفت و پرید
روی پا بند نمی شد دل او .تا بودم
ساعتی دور شدم با صنمی رفت و پرید
رد پایش همه جا عامل بدنامی اوست
روی خون دل یک محترمی رفت و پرید
قوی زیبای من از بس که هوا را پس دید
تا پدیدار که شد ابر غمی رفت و پرید
سروده نوزدهم آبان نود و سگ
این روزها همه فکر و ذکرم چاپ کتابهایم شده. نداشتن گوشی تلفن اگر چه باعث شده خیلی از کارهایم عقب بیافتد اما لطفی که دارد این است که به اجبار مرا پای لبتاب نشانده تا ویرایشی مجدد از کتابها را آغاز کنم.پسورد اینستا را فراموش کردم.به تلگرام و واتس هم دسترسی ندارم. به نوعی از دنیای مجاز دور افتادم. توکل به خدا توانستم روزهای سخت را از سر بگذرانم هموست که برای روزهای پیش رو نیازمند حمایتش هستم. شعری داشتم که متاسفانه گم شد با عنوان "به خداحافظی ام هم نرسیدی کافر."
آسمون اورَلَ بُ خَهسَشَ واخَ دَ بیو
تییَلِ کورِ منه دال و کلا خَ دَ بیو
بارِ غم گُردَمَ زِی زی دِکَلُوم کِ دَ وَری
خینِ دلمه نَ فقط بنده، خدا خَ دَ بیو
شُلبُر اُفتا مِنِ ریشی چمنِ سَوزِ دلُم
باغِ احساسِمه مُشتی گَله گا خَ دَ بیو
شعرِ نو دلشَ گِرُو أ نفس اُفتا کییُنی
تا مِ حلقِ غَزَلَ خَهکَلَبا خَ دَ بیو
میرمحمد مومنی ثانی
دیدی دلم که پیشتر، از روزهایی به صراحت دوستت دارم، خبر داده بوذ، راست گفته بود
من سبز شدم. حالا دارم کم کم با لبخند آشنا می شوم. کم کم، لبهایم خندیدن را یاد می گیرد.
من کم کم قشنگی های دنیا را می بینم
برای آنهمه درد که تجربه کرده ام، تسکینی باید به این بزرگیخدایا سپاس
این اولین اردیبهشت است که من دوباره متولد شدم
من اینجا آمده ام فریاد بکشم، دودهه بیداد مافیایی را که خون ملت را در شیشه کرده اند و استخدامها را قبضه شده فامیل و همباندیهای خویش نموده اند. یک نماینده سابق، در این دو دهه، مافیایی در تهران تشکیل داده که از مجلس تا وزارتخانه ها، در دایره روابط پنهانی او قرار دارند.
آیا دوباره جوانه خواهم زد
دوباره با بره های شاد غزلهایم در بستری از دوستت دارمهایی که از سالهاست نشنیده ام، به رویش لاله ها خیره خواهم شد؟
آیا می شود دوباره مغرورانه، خیابانهای سوق را زیر پا جا بگذارم؟
دوباره آیا می شود شاداب بنشینم و ترانه های باباطلاهر را دشتی وار بخوانم و از صدایم دردی نریزد.خونی نپاشد؟
آیا می توانم این سالهای پر از زجر و اندوه را، از موهای سفیدم بیرون بکشم؟
می شود دوباره برگردم به همان سفره هفت سینی، که هنوز سال 1390 را به تقویم راه نداده بود
می شود این زجرها با درخشش نوری سپید، دود شوند
و دیگر لابلای انگشتهایم، هیچ کدام از روزهایم نسوزد؟
می خواهم دوباره برگردم به آغاز سال 1390.می خواهم دوباره باران شوم، باغچه شوم، کبک شوم، و تا دل کوه، یکسره پیش بروم
گل مه پیکر بینی قلمی رفت و پرید
نفسم بود و به یک بازدمی رفت و پرید
اول کار خودش با دل من راه آمد
مانده از راه فقط یک قدمی رفت و پرید
من خودم بال درآوردن او را دیدم
هی تلو خورد و زمین.بعد کمی رفت و پرید
خواستم بال دلم را بدهم دست خودش
فرصتی داشت به این مغتنمی رفت و پرید
روی پا بند نمی شد دل او .تا بودم
ساعتی دور شدم با صنمی رفت و پرید
رد پایش همه جا عامل بدنامی اوست
روی خون دل یک محترمی رفت و پرید
قوی زیبای من از بس که هوا را پس دید
تا پدیدار که شد ابر غمی رفت و پرید
سروده نوزدهم آبان نود و سگ
درباره این سایت